گریه های سرخوشی

ساخت وبلاگ

بیخودی دلم میخواست کفش هایم را در بیاورم و بنشینم وسط چارباغ خلوت و گریه کنم.از این حجم شلوغی دیوانه شده بودم.خیلی زود دلم برای یک دیوار کاه گلی قدیمی تنگ شده بود.یک آن حس کردم در میان این تجدد و نوآوری جایی ندارم.با صورت های صاف و موهای کار شده و لباس های تمیز کنار نمی آمدم.صورت خودم قطع به یقین ساده ترین صورتی بود در میان آن بزک کرده ها.برای همین راننده تاکسی فکر کرده بود حاضرم از شهرکتاب تا تختی را دربست پانزده تومان بروم و نفسم بند نیاید.

تمام این شهر های بزرگ خوبند.سیستم حمل و نقلشان خیلی بهتر ست.تهران و مشهد که خط مخصوص بی آر تی با نظمی دارند و اگر شانس بیاورید می توانید در مترو به جایی بچسبید که امنیت جانی مالی تان حفظ شود.اصفهان هم به لطف سرعت عمل شهرداری و ترک های سی و سه پل بعد از دو دهه صاحب یک خط مترو شده که هیچ کس هم بنا به اتفاق نمی داند از کجا رد می شود!

اما درد من چیز دیگری بود.درد من مردمی بود که همه سرشان به کار خودشان بود و به دختر هایی که غریبگی از سر و رویشان می بارید زل نمی زدند؛دردم نبود پیرمرد هایی بود که همه انجمنی تشکیل دهند و سرشان به کار خودشان باشد.سرم از این حجم شلوغی داشت می ترکید.پیرزن ها خیلی روشن فکر بودند و این مرا اذیت می کرد!چرا؟نمی دانم!احتمالا چون هرروز درگیر آدم هایی هستم که به رنگ جوراب های من هم کار دارند و به نظرشان جوراب طوسی با قلب های قرمز که تو با صندل می پوشی خیلی بی کلاسی است!همسایه های ما هنوز خانم هایی هستند که با چادر گل دار می آیند سرکوچه و یکهو میبینند ساعت هاست دارند با مامان من حرف می زنند!

شهر های بزرگ را دوست دارم.از این بابت که هر نوع امکاناتی در آن هاست و همه با هر نوع عقیده ای به همدیگر احترام می گذارند.ولی اینکه بدون برنامه و با کفش هایی که سگگ هایشان توی پایت فرو می روند در خیابان هایشان قدم بزنی احتمالا سردرد شدیدی می گیری؛مگر چند تا خانم مهربان با قرص بروفن در کیف سر راهت قرار خواهند گرفت که بدانند سردرد چقدر چیز مسخره ایست؟!باید در یکی از خیابان های ساکت شهری با امکانات و خلوت ساکن شوم و عصر ها بتوانم توی تراس گلیم بیندازم و چای دارچینی بخورم.

حتما الان فکر می کنید من بلافاصله در مقابل پیشرفت جامعه و مدرنیته شدن آن جبهه می گیرم و نگاهم به سوی افق های گذشته است؛بله درست فکر کردید.من همین تناقض موجود در شهرک خودمان را نمی توانم هضم کنم.اینکه وسایل نقلیه از قاطر به ماشین رسیده اند ولی کوچه ها همچنان مناسب مسابقات خر سواری هستند.حالا تناقضات دیگر پیشکش!

صبح که از خواب پا میشم......
ما را در سایت صبح که از خواب پا میشم... دنبال می کنید

برچسب : سرخوشی, نویسنده : 6crisp6 بازدید : 100 تاريخ : دوشنبه 13 شهريور 1396 ساعت: 7:21