اولین روز از بیست و یک سالگیام روی قله از من پرسید: خب برنامهت برای زندگی چیه؟
مکث کردم و گفتم: خب اول از همه میخوام زنده بمونم.
احتمالا این حرف از من نیست. در چند ماه گذشته تقریبا هرروز مرگ را مطلوبتر دیدهبودم. اما یک لحظه خواستم که زنده باشم. یادم هست که سال قبل درست در روزهای انتخاب رشته داشتم کتابی میخواندم به اسم "انسان در جستجوی معنا". بعد از این مدت یک ساله فهمیدم که معنای زندگی جستنی نیست. من هر چه جستم بعد از مدتی پوچ شد. من هم ایمان راسخ را تجربه کردم و هم بیتعلقی مطلق به تمام هستی. توی کتابخانهم کتاب قانون راز دارم و کنارش مسخ را چیدهم. کور نیستم. خیلی چیزها را میدانم و خیلی چیزها هم نمیدانم. هیچکدام از برنامههای از قبل آماده شدهی زندگی را نمیپسندم. دوست دارم بیشتر بدانم و معنای محکمتری برای خودم بسازم. دوست دارم زنده باشم و بیشتر بسازم.
صبح که از خواب پا میشم......برچسب : نویسنده : 6crisp6 بازدید : 69