پروژه بازگشت

ساخت وبلاگ

فاطمه بهم گفته بود حشرات کوچک را از نزدیک نگاه کنم و برگ ها را لمس کنم.من تا همین چند روز پیش این کار را به تعویق انداختم؛باورش نداشتم.بعد در اولین تماس حقیقی‌ام با دنیای خارج یک گل آفتابگردان را لمس کردم و از شدت لطافتش به گریه افتادم.همینقدر ساده و ناگهانی و غیرقابل باور.

مطلب پروژه نیلوبلاگ‌ی مطلب بازگشت نیلوبلاگ یک هفته‌ای‌ست که رسما آغاز شده؛.بسیار دردآور و سخت است.من الان از دیدن همه‌ی کنش‌های انسانی کوچک هم متاثر می‌شوم.دلم برای همه‌ی آدم‌های زندگیم تنگ‌شده ولی حتی درست یادم نیست باید با هر کدام چطور معاشرت کرد.باید طور دیگری می‌بود؛باید مثل دیوانه‌ها بالا می‌پریدم و خوشحالی می‌کردم.قبلا می‌خواستم به محض تمام شدن کنکور یادداشت‌های قدیمی خودم را پاک‌نویس کنم و جایی منتشر کنم؛الان حتی از یادآوری آنچه گذشته فرار می‌کنم.جبر بعضی چیزهارا تحمیل می‌کند و گریزی ازش نیست.دوست نداشتم اینطور معلق و آویزان باشم ولی هستم.سعی میکنم کارها را منظم‌تر پیگیری کنم.امیدوارم بشود.

+اسمش را گذاشتم پروژه‌ی بازگشت چون مرا یاد فضانورد کلمبیا می‌اندازد؛حتی اگر همه چیز خوب و دقیق پیش رفته‌باشد باز ترسی وجود دارد که نکند نتوانی برگردی و همه چیز همان بالا_درست وقتی خوشحال و سرمست از پایان کاری_تمام شود.

صبح که از خواب پا میشم......
ما را در سایت صبح که از خواب پا میشم... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6crisp6 بازدید : 90 تاريخ : دوشنبه 24 آذر 1399 ساعت: 11:22