برگشتن؟بش فکر کن

ساخت وبلاگ

به برگشتن فکر میکنم.از اینستاگرام که همه را بیچاره کرده.زندگی های پر از زرق و برقی دارند که حالت تهوع آدم را برمی انگیزند.

من آدم خیلی کاریزماتیکی نیستم.کلا مدل خانواده ما این است که هرچه ساده تر باشی و کمتر توی چشم بیایی بهتری.البته خانواده مادری ام را عرض میکنم و اصلا خانواده پدری ام را به رسمیت نمی شناسم.نه بخاطر اینکه خیلی هایشان توی روستا زندگی می کند که البته اینطور نیست.حتی نه بخاطر افکار پوسیده و وحشتناکشان که البته آنها خیلی هم روشنفکر شده اند و دوست بودن دخترانشان را با پسران قبل از ازدواج ابدا ننگ نمی دانند.یک چیز مهمتر هست که به گفته مادرم عزت نفس است.آنها چیزی به اسم عزت نفس نداشته اند و ندارند و همیشه در پی جبران این کمبود با چیز های دیگر بوده اند.حالا همین حس را نسبت آدم های بی هنر اینستاگرام دارم که سعی دارند شهرت را جایگزین چیز های مختلفی در زندگیشان بکنند.برای همین دارم برمیگردم.شاید به اینجا و شاید به خانه دنج و آرامم در بلاگفا.حداقل میتوانم آدم هایی را ببینم که حتی اگر چیزی برای گفتن ندارند لاقل دروغ نمی گویند.

مثالش را بسیار دیده ام:یک دوست نزدیکم که به هوای همین شهرت و شناخته شدن ناگهان به سرش زد که اتاقش را شبیه زندگی بیکار هایی بکند که برای خوردن یک بیسکوییت ساده یک عالمه گل رز پرپر میکنند می ریزند روی  تختشان و بعد از زاویه ای که هم لاک ناخن های پایشان و هم صندلی لهستانی گوشه اتاق پیدا باشد عکسی می گیرند و آپلود میکنند.یک دوست دیگرم یک مدت کوتاهی ویالون می زد و بعد که دید سخت است آن را کنار گذاشت.چندوقت پیش دیدم که در بیوگرافی اش زده ویالونیست....

دیروز همینطور الکی محض تنوع و اینکه دیگران فکر نکنند که مرده ام یک پست از مطلبم در مجله گذاشتم.واکنش ها دیوانه کننده بود.همه اظهار خوشحالی و ذوق زدگی می کردند و من با خودم میگفتم:یه مطلبه دیگه...اینهمه شلوغ کاری نداره که!شاید هم عادت من باشد که از موفقیت هایم خجالت می کشم.مثلا تا همین امروز وقتی کسی از من بپرسد کدوم مدرسه درس میخونی؟من یک جواب سربالا بهش میدهم و اگر خیلی پافشاری کند سرخ و سفید میشوم و میترسم بگویم دانش آموز نمونه سمپاد هستم.حالا نمیدانم این آدم ها چطور میتوانند به اینهمه خودنمایی عادت کنند.

آنها فکر می کنند وبلاگ نویس ها مسخره و عقب مانده هستند.مرا بخاطر اینکه از تمام مطالبی که درمجله چاپ کرده ام عکس نمیگذارم سرزنش می کنند و به خیالشان خیلی حالیشان است.

باید به دنیای خودم برگردم.دنیای ساده وبلاگ نویسی.بخاطر حفظ کردن یک چیز:عزت نفس!

احتمالا آدرس وبلاگم را هم بهشان ندهم چون واقعا نمیخواهم از کار هایم سر در بیاورند.ولی یک کاری را حتما می کنم:از موفقیت ها و افتخارات و مطالب چاپ شده ام حتما آرشیوی تهیه می کنم و یک روز میاندازم جلویشان.روزی که فکر کرده اند با داشتن ده کا فالوور خیلی مهم هستند و ما وبلاگی ها هیچی حالیمان نیست!

صبح که از خواب پا میشم......
ما را در سایت صبح که از خواب پا میشم... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6crisp6 بازدید : 91 تاريخ : شنبه 27 خرداد 1396 ساعت: 12:24