چای داغ؛باد گرم

ساخت وبلاگ

چشمانت را ببند و به خانه ای در کویر فکر کن.در آخرین روز های بهار؛هوای داغ و باد هایی آوازخوان که از چهار طرف می آیند و در هم می پیچند و لباس های نم دار روی بند را به رقص در می آیند.

از شیار یک دیوار آجری به حیاط خانه مردم زل بزن و زندگی را لمس کن:باغچه نصف حیاط را گرفته و درختان انگور تمام باغچه  را. پرتو های زرین خورشید ظهرگاهی از لای برگ های پهن و سبز «مو» به داخل خانه تابیده اند.پنکه سقفی بی حال تر از کبوتر های گرمازده،عین آدم های شل و ول دست هایش را باز کرده و دور خودش چرخ  می خورد.سفره ناهار روبه پنجره های بلند هن شده.کاسه های لعابی:نان خشک،دوخ،خیار،گردو، گلپر و...ریحان معطر.و خواب بعد از ناهار،وسوسه برانگیز ترین اتفاق این نقطه ی دنیاست.

حالا چشم هایت را باز کن:

پنکه سقفی _ تر تر_ صدا می دهد و پرده های تور جلوی در کنار می روند.خورشید بعداز ظهر تا گل وسط قالی لاکی رسیده.حیاط آب پاشی شده منتظر پذیرایی از اهل خانه است.گلیم  رنگ و رو رفته را زیر سایبان درخت انگور می کشند و حالا یک عصرانه دلپذیر:چای و دارچین،هندوانه و نان و پنیر و باز هم ریحان؛باز هم عطر دیوانه کننده اش.خورشید می رود تا در جای دیگر دنیا به زندگی ها رنگ ببخشد.دخترها چادر گلدار به سر کرده و روایتگر زندگی عروسک های پارچه ای همیشه خندانشان هستند.توپ جدید خاکی_ که جایزه نه ماه درس خواندن پسربچه هاست_ یکهو می افتد وسط  زندگی دختربچه ها.صدای دعوایشان حتی وقتی لابه لای بوق ماشین ها و هلهله مردم در خیابان اصلی گم میشود هم قابل تشخیص است.

شب صدای جیرجیرک ها لحظه ای هم قطع نمی شود اما قابل تحمل تر از صدای تر تر پنکه و در موارد پیشرفته تر، صدای کولر غول پیکر است.انگار ستاره ها همه جمع شده اند دور پشت بام تا پشه بند و پیژامه راه راه پدر راتماشا کنند.لازم نیست حتی چشمانت را ببندی و توی ذهنت ستاره هارا بشماری.قبل از اینکه بتوانی دب اصغر را امتداد دهی و به دب اکبر برسی چشمانت غرق خواب می شود.

چشمانت را ببند و یکبار دیگر این رویا را مرور کن.

و.ج

از کویر!

صبح که از خواب پا میشم......
ما را در سایت صبح که از خواب پا میشم... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6crisp6 بازدید : 107 تاريخ : پنجشنبه 11 خرداد 1396 ساعت: 17:06